فریاد سکوت

اجتماعی

فریاد سکوت

اجتماعی


مـــــا
نسل بوسه های ممنوع ایم...
عشق را
میان لبهای هم، پنهان کرده ایم تا نمــــــــــیرد ...!
بعد از ما ... ...
شما ، نسلِ آزادی بوسه
در خیابان خواهید بود ...!
عشق را با لبهایـــــتان فریاد بزنید...
تا زنـــــــــدگی کند...

...

دل خوش نزدیک است !
 باورش کن !
 و بگو !
 داد بزن
 آی، ای مردم شهر دل خوش نزدیک است
 و اگر شاعر باران و طبیعت پرسید: " دل خوش سیری چند؟"
 دست در دست شعورش بدهیم
 تا که باهم برسیم سر یک کوچه سبز
 و نشانش بدهیم، دل خوش یعنی که:
 پدرت امشب هم به سلامت برگشت!
 وقت صبحانه خدا،
 از سر سفره مهر، لقمه عشق به مادر می داد

آه....

من بودم و
تو
و یک عالمه حرف…
و ترازویی که سهم تو را از شعرهایم نشان می داد!!!
کاش بودی و
می فهمیدی
وقت دلتنگی
یک آه
چقدر وزن دارد…

آخر پاییز

آخر پاییز شد ، همه دم می زنند از شمردن جوجه ها !!
امشب موقع خواب ،
بشمار ، تعداد دل هایی را که به دست آوردی ...
بشمار ،تعداد لبخند هایی که بر لب دوستانت نشاندی ...
... بشمار ، تعداد اشک هایی که از سر شوق و غم ریختی ...

فصل زردی بود ، تو چقدر سبز بودی ؟!

جوجه ها را بعدا با هم میشماریم

سیاه و سفید

ما بچه های کارتون های سیاه و سفید بودیم 
کارتونهایی که بچه یتیم ها قهرمانهایش بودند
 
دهه های فجر مدرسه هایمان را تزئین می کردیم
 
و عراقی های شکم قلمبه را که می کشتند توی سینما برایشان سوت می زدیم  

اسرا که برگشتند شاد شاد خندیدیم 
 
ما از آژیر قرمز می ترسیدیم 
ما به شیشه خانه هایمان نوار چسب می زدیم از ترس شکستن دیوار صوتی 
ما توی زیر زمین می خوابیدیم از ترس موشک های صدام  
ما چیپس نداشتیم که بخوریم  
حتی آتاری نداشتیم که بازی کنیم 
ما ویدیو نداشتیم 
ما ماهواره نداشتیم  
ما را رستوران نمی بردند که بدانیم جوجه کباب چه شکلی است  
ما خیلی قانع بودیم به خدا   
۰
صحنه دارترین تصاویر عمرمان عکس خانم های مینی ژوب پوشیده بود توی مجله های قدیمی 
یا زنانی که موهایشان باز بود توی کتاب های آموزش A.B.C.D   
زنهای فیلمهای تلوزیون ما توی خواب هم روسری سرشان می کردند 
حتی توی کتابهای علوممان هم با حجاب بودند
ما فکر می کردیم بابا مامان هایمان ما را با دعا کردن به دنیا آورده اند   
عاشق که می شدیم رویا می بافتیم 
موبایل نداشتیم که اس ام اس بدهیم 
جرات نداشتیم شماره بدهیم مبادا گوشی را بابا هایمان بردارند 
ما خودمان خودمان را شناختیم 
بدنمان را 
جنسیتمان را یواشکی و در گوشی آموختیم 
هیچکس یادمان نداد
 
و حالا گیر افتاده ایم بین دو نسل 
نسلی که عشق و حال هایشان را توی شهر نو ها و کاباره های لاله زار کرده بودند  
و نسلی که دارد با فارسی وان و من و تو و ایکس باکس و فیس بوک بزرگ می شوند  
و هیچکدامشان مارا نمی شناسند و نمی فهمند