-
پرسپولیس
چهارشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1391 23:56
آهنگ پرسپولیس کلیک کنید
-
تایتانیک
پنجشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1391 02:13
مجموعه آهنگهای فیلم تایتانیک
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 فروردینماه سال 1391 20:30
مـــــا نسل بوسه های ممنوع ایم... عشق را میان لبهای هم، پنهان کرده ایم تا نمــــ ــــــیرد ...! بعد از ما ... ... شما ، نسلِ آزادی بوسه در خیابان خواهید بود ...! عشق را با لبهایـــــتان فریاد بزنید... تا زنـــــــــدگی کند...
-
...
جمعه 19 اسفندماه سال 1390 23:55
دل خوش نزدیک است ! باورش کن ! و بگو ! داد بزن آی، ای مردم شهر دل خوش نزدیک است و اگر شاعر باران و طبیعت پرسید: " دل خوش سیری چند؟" دست در دست شعورش بدهیم تا که باهم برسیم سر یک کوچه سبز و نشانش بدهیم، دل خوش یعنی که: پدرت امشب هم به سلامت برگشت! وقت صبحانه خدا، از سر سفره مهر، لقمه عشق به مادر می داد
-
آه....
شنبه 29 بهمنماه سال 1390 01:04
من بودم و تو و یک عالمه حرف… و ترازویی که سهم تو را از شعرهایم نشان می داد!!! کاش بودی و می فهمیدی وقت دلتنگی یک آه چقدر وزن دارد…
-
آخر پاییز
دوشنبه 28 آذرماه سال 1390 23:43
آخر پاییز شد ، همه دم می زنند از شمردن جوجه ها !! امشب موقع خواب ، بشمار ، تعداد دل هایی را که به دست آوردی ... بشمار ،تعداد لبخند هایی که بر لب دوستانت نشاندی ... ... بشمار ، تعداد اشک هایی که از سر شوق و غم ریختی ... فصل زردی بود ، تو چقدر سبز بودی ؟! جوجه ها را بعدا با هم میشماریم
-
سیاه و سفید
جمعه 18 آذرماه سال 1390 22:59
ما بچه های کارتون های سیاه و سفید بودیم کارتونهایی که بچه یتیم ها قهرمانهایش بودند دهه های فجر مدرسه هایمان را تزئین می کردیم و عراقی های شکم قلمبه را که می کشتند توی سینما برایشان سوت می زدیم اسرا که برگشتند شاد شاد خندیدیم ما از آژیر قرمز می ترسیدیم ما به شیشه خانه هایمان نوار چسب می زدیم از ترس شکستن دیوار صوتی ما...
-
باران
یکشنبه 6 آذرماه سال 1390 01:08
باران اون وقتا وقتی بارون می بارید اولین چیزی که یادم می افتاد شعر باز باران با ترانه بود اما حالا تنها چیزی که یادم نمی یاد همین شعره اصلا یادم رفته ادامش چی بود........... حالا وقتی بارون میاد یاد تنهایی و تنهایی و بازم تنهایی که یاده من می افته بارون یادم می کنه یادم می کنه که با هم بباریم اونم مثل من دیگه دوست...
-
دیالوگ
یکشنبه 22 آبانماه سال 1390 23:44
من عاشق اون دیالوگم که پدر ژپتو به پینوکیو گفت: چوبی بمون , آدمها سنگی اند , دنیایشان قشنگ نیست
-
اصلا بحث جدایی نیست....
جمعه 6 اسفندماه سال 1389 00:39
کلید زیر فرش است گلها را هم آب داده ام می روم تا آخر چیزهایی که پدر می گفت زود بر می گردم حالا به روی آینه نیاور که آمدی یا نه اصلآ بحث جدایی نیست اینکه باران سهم ماست را روی دیوار نوشته بود بحث جدائیست حالا خدا زیاد کند شامت را که نیست خوردی قدمهایت را آهسته بردار با سرت که بالا گرفته ای تا نبودن من که هضم می شود...
-
...
جمعه 22 بهمنماه سال 1389 20:08
از پنجـــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــ ــــره غروب را به دیـــوار کودکـــی ام تماشا می کنــــم بیـــــــــــــهوده بــــــــود ، بیـــــــــــهوده بــــــــود این دیــــوار ، روی درهــای باغ ســـــبز فـرو ریخت
-
منو میگی؟....
دوشنبه 27 دیماه سال 1389 00:53
مرا که سر انداخت قطره آبی رفته بود دریا کودکی بیاورد آورد مرا که سر انداخت بانو سر زا رفته بود باران بیاورد دریا را که آینه بست باران آمد بانو نیامد گفتی که ناف لیلی از این بود از اینکه لابه لای ردیف های ساکت آبی رنگ اجاق نازک لیلی را کور کرده بود گفتم مرا که شکافت کوچکتر از کودکیم دوباره سر انداخت در لابه لای ردیف...
-
آنوقت ها...
دوشنبه 27 دیماه سال 1389 00:41
نه به دریا رفته بود نه به ساحل پا روی عصرهای نیامده در باد آن وقت ها کنار ساحل کنار درخت کوچک به کلبه ای به سبک بهار دیده بودم زنی مو بلوطی را و کودکی دوباره که آمدم کودک به دریا رفته بود کلبه ای لبریز خوابهای زمستانی بود و زنی سپید موی که روی شن های مرطوب ساحل با خطی شکسته نوشته بود قایق و گریسته بود و مدتی گریسته...
-
آیینه پرچین
دوشنبه 27 دیماه سال 1389 00:08
در چشم هایم ریخت شب، با سایه اش سنگین با من چه خواهد کرد این دیوانه ی دیرین؟ خالی شدم از آسمان، دیگر نخواهم برد راهی به سوی خلوت رویایی پروین نادیدنی ها دیده ام در چارسوی خویش ناگفتنی ها خوانده ام زین پرده ی چرکین دیگر صدایم سوخت، حتی چشمهایم سوخت تصویر من افتاد در آیینه ای پُرچین چون پت پتِ فانوس می لرزم به پای خویش...
-
آفتابی
چهارشنبه 15 دیماه سال 1389 01:59
لباس لحظه ها پاک است میان آفتاب هشتم دی طنین برف نخ های تماشا چکه های وقت طراوت روی آجرهاست روی استخوان روز...
-
مثل هیچ کس
یکشنبه 21 آذرماه سال 1389 00:59
مثِ اون مهمون خوبی که میاد آخر هفته مثِ اون حرفی که از یاد دل و پنجره رفته....
-
برو...
شنبه 20 آذرماه سال 1389 01:50
این همه بهونه گیری واسه چیه؟ دارم نابودش میکنم کم کم چرا ته دلمو نمیتونی بخونی آخه؟ آره ؛یه روزی میخواستمت شدید کاری کردی که عشقتو کشتم توو خودم! حالا جامون عوض شده تو هی میای دنبالم و من فرار میکنم ازت من نمیخواستم اینجوری شه کاش بدونی که دیگه نمیخوامت درسته که عذاب میکشم و تو رو هم عذاب میدم ولی باور کن میخوام ازم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 آذرماه سال 1389 00:02
دیر است؛ نیامده ای تا شاید آمده باشی آمده باشی و این میز و صندلی ها را با خود به خانه ببری! و روبروی کسی بنشینی که حرفهای تورا و ترا خوب بفهمد... اما تو هرگز او و حرفهای او را نمی دانی و این همان داستان همیشگی است....!
-
پدیدار
دوشنبه 15 آذرماه سال 1389 01:05
پارک شدم میان تو و سرما ؛ از تو بالا رفتم تا خودم را روی پاهایت گارانتی کنم! و تو رنجیدی!!! بخواب؛ تَرک تو وقتی که چشمانت پیدا نیست ....آسانتر است.
-
زندگی
دوشنبه 15 آذرماه سال 1389 00:41
زندگی به گیره ای می ماند که گاهی مرا به بند رخت دنیا وصل می کند و گاهی ...