فریاد سکوت

اجتماعی

فریاد سکوت

اجتماعی

آیینه پرچین

در چشم هایم ریخت شب، با سایه اش سنگین

با من چه خواهد کرد این دیوانه ی دیرین؟

خالی شدم از آسمان، دیگر نخواهم برد

راهی به سوی خلوت رویایی پروین

نادیدنی ها دیده ام در چارسوی خویش

ناگفتنی ها خوانده ام زین پرده ی چرکین

دیگر صدایم سوخت، حتی چشمهایم سوخت

تصویر من افتاد در آیینه ای پُرچین

چون پت پتِ فانوس می لرزم به پای خویش

ای شب

وا مانده ام، من نیستم اینی که می بینی

انگار مثل سایه ام من، سایه ای چوبین

در چشمهایم نیست رنگ آرزوهایم

در دستهایم نیست دیگر چشم فردا بین

! چه می خواهی ز من با سایه ات سنگین؟
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد